خنده بازار
متن خوشامدگویی جدید در هواپیماهای ایران (طنز)
متن خوشامدگویی جدید در هواپیماهای ایران (طنز)
افزایش کرایه خانه ها و مشکلات جوانان!!!!
مسابقه بین سازمان های جاسوسی کشور های مختلف
یه مسابقه میزارن بین سازمان های جاسوسی کشور های مختلف، یه خرگوش رو تو جنگل میندازن میگن هر کی زود تر پیداش کرد اون برندس
موساد خروگوش رو تو 3 روز پیدا میکنه
سیا اونو تو 2 روز
اطلاعات تو 15 دقیقه، فک همه میفته که چطوری این کار رو کرده؟؟؟؟؟؟؟
بعد همه میرن می بینن اطلاعاتی های ایران یه خرس رو بستن به درخت و کتکش زدن که خرس بنده خدا با گریه و زاری داره میگه جون مادرم من همون خرسه هستم
چگونگی انقراض نسل ایرانیها! (بخوانید و فقط بخندید)
چگونگی انقراض نسل ایرانیها! (بخوانید و فقط بخندید)

1) در مسیر برگشت از مهد کودک :
لضا لضا (همان رضا ) مامانم میخواد لنج (گنج) طلا بیاره ها !
رضا : مامان چیه ؟!
برای خواندن ادامه به ادامه مطلب بروید
عکس هایی خنده دار که فقط در ایران می توان دید
برای مشاهده سایر عکس ها به ادامه مطلب بروید
تست هوش:قبل اینا کجاست؟
هرکی فهمید قبله اینا کدوم طرفیه یه جایزه خوف پیش من داره

عاقبت طرح جداسازی جنسیتی در دانشگاه ها
طرح جداسازی جنسیتی در دانشگاه ها
با پای راست وارد شوید...
پارسال بهار دسته جمعی رفته بودیم زیارت ……..
پارسال بهار دسته جمعی رفته بودیم زیارت …….. |
|
شلوارتو بکش پائین حداقل !!
خاطره ای از.....
شاید باورتان نشود که من تا حالا تو عمرم به دختری گفته باشم شلوارتو بکش پائین !
این خاطره ای که می خواهم برایتان نقل کنم مربوط به زمانی است که من در موسسه آموزش عالی آزاد ماهان کار می کردم
خودتان حتما” در مملکتمان دیده اید که بعضی ها با تظاهر به مذهبی بودن از رانت ها و فرصت های دولتی استفاده می کنند
راستش رو بخواهید می بینم خودمان هم یک زمانی این کاره بودیم
و تحت تاثیر اطرافمان و جو دادن های اطرافیان همین کار را می کردیم…
زمانی که من در ماهان مشغول به کار شدم این موسسه مجوز از وزارت علوم را نداشت ولی خیلی تلاش می کرد تا مجوز بگیرد چون آن زمان فقط موسسه پارسه در زمینه برگزاری کلاس های آمادگی آزمون کترشناسی ارشد مجوز از وزارت علوم را داشت و برای دادن مجوز به بقیه موسسات خیلی سختگیری می شد
از طرف رئیس موسسه من به همراه چند کارمند دیگر موظف شدیم تا به هر شکل ممکن مقدمات دریافت مجوز را فراهم کنیم
چند ماه بعد تقریبا” همه کارها انجام شده بود و قرار شد معاون وزیر از موسسه ما دیدن کند تا صلاحیت موسسه ما را بررسی کند
آن روز خیلی روز مهم و حساسی بود
رئیس، به تیمی که موظف شده بود کارهای دریافت مجوز را انجام دهند قول پاداش بسیار خوبی را داده بود و ما خودمان حتی بیشتر از رییس شوق و ذوق داشتیم تا مجوز را بگیریم
معاون وزیر روحانی(آخوند) بود و ما برای آماده کردن موسسه برای بازدید این آقا شروع به کار کردیم …
رفتیم پاساژ مهستان و یه عالمه عکس و پوستر از خامنه ای خریدیم و در قاب های سلطنتی گران قیمت گذاشتیم و به در و دیوار موسسه زدیم
به همه خانم های موسسه گفتیم در آن روز خاص که قرار بود آن روحانی از موسسه ما دیدن کند، تیپ داف بودنشان را عوض کنند و همه چادر بپوشند
به همه کارمند های مرد هم گفتیم در آن روز همه شلوارهای پارچه ای بپوشند و پیراهنهایشان را روی شلوار بیاندازند و حتما” پیراهن هایشان آستین بلند باشد و ترجیحا” سفید ساده باشد
تا اینکه آن روز خاص فرا رسید
همه ما استرس زیادی داشتیم
روز دیدار این آقا مشخص شده بود ولی ساعتش را به ما نگفته بودند
خدا خدا می کردیم هیچ جای کار نقصی نداشته باشد و آن روز کلک کار کنده شود
صبح زود هنوز همه کارمندها به موسسه نیامده بودند که دیدیم معاون وزیر از راه رسیده و دارد از موسسه دیدن می کند
ما که اصلا” آمادگی اش را نداشتیم
دستپاچه شدیم و هر کداممان به سمتی رفتیم تا
مراقب باشیم همه چیز رو به راه است
به بچه ها گفتم من طبقه چهارم (آخر) را چک می کنم
یکی یکی اتاق هار را چک می کردم
وقتی درب اتاق روابط عمومی موسسه را باز کردم
صخنه هولناکی دیدم
خشکم زد
خانمی که مسوول روابط عمومی موسسه بود وقرار بود او هم با معاون وزیر صحبت کند حجابش …
چادر که نداشت هیچی
انگار آرایش عروس کرده بود
یه مانتوی خیلی تنگ با شلوار آستین کوتاه پوشیده بود
(بین سال های ۸۱ تا ۸۳ یک شلوارهایی مد شده بود که پاچه نداشت و در بعضی از آن شلوارها حتی تاکمی پائین تر از زانو لخت بود. فکر می کنم اسمش شلوار برمودائی بود)
من خیلی هول شدم و گفتم سریع چادرت رو بپوش
ولی او جواب داد اینطوری به شخصیت من توهین میشه اگه بخوام به خواسته کسی لباس دیگه ای بپوشم
حتی اگه قرار باشه من اخراج هم بشم چادر نمی پوشم
مدام بهش اصرار می کردم
بهش گفتم حداقل موهاتو درست کن
حداقل سینه هات رو با روسریت بپوشون
و …
ولی گوشش بدهکار نبود که نبود
آخرش گفتم
خوب حداقل شلوارتو یک کم بکش پائین
که یک دفعه دیدم نگاه بهت زده ای به پشت سر من کرد
وقتی برگشتم دیدم روحانی به اتاق ما آمده و از شانس بد من مثل اینکه جمله آخر من رو هم شنیده
چون لبخند تلخی روی لباش بود…
خلاصه اینکه آخرش ما موفق به دریافت مجوز نشدیم
منبع: امید


